سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

رضا آشفته

مهرداد کوروش نیا اواخر سال گذشته دو نمایش «قرار» و «مونس» را در تماشاخانه ایرانشهر و حافظ اجرا کرده و با نمایش «قرار» به بخش مسابقه ایران در سی و چهارمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر هم راه یافت. مسیح، مانی، آواز ستاره‌ها، آقا لیلا، درختها، آخرین نامه، عزازیل، خطوط منحنی، مونس و قرار عناوین 10 نمایشنامه از اوست. کوروش نیا در مونس به یک مادر منتظر و در قرار به یک پدر منتظر می‌پردازد که چشم به راه بازگشت پسرشان از جنگ هستند. با او مروری داریم بر مجموعه آثارش و بویژه درباره قرار و مونس گفت‌و‌گو کرده ایم :

یکی از دغدغه‌های اصلی این است که در آثار نمایشی‌تان همواره به جنگ پرداخته اید و بیشتر هم از منظر اجتماعی و آسیب شناسی آن؛ چگونه است که این موضوع برایتان اهمیت پیدا کرده است؟

تاکنون 10 نمایشنامه نوشته‌ام که 6 تایش مربوط به جنگ است. یکی از نمایشنامه هایم در داخل جنگ و بقیه به بیرون از آن ربط پیدا می‌کند. آخرین نمایشنامه در دل جنگ می‌گذرد و بقیه به بیرون از آن.

فکر می‌کنم آنچه به بیرون از جنگ ربط دارند، اجرا شده اند.

بله، قرار، مونس، آقا لیلا، مانی و مسیح که دو نمایشنامه اولیه‌ام است که شما ندیده اید. هر دو را در هشتگرد اجرا کردم که مسیح یا کابوس یک رؤیا را هم در تالار محراب تهران هم اجرا کردم. من به این قضیه خیلی فکر کرده‌ام که چرا باید به جنگ بپردازم و دلیلش را این طور یافته‌ام که من در سال 60 هفت سالم بوده و مهرماه سال 59 که کلاس اول رفته‌ام همزمان با آغاز جنگ بوده است. یعنی 5 سال دبستان و سه سال راهنمایی‌ام همزمان با جنگ بوده است. به دلیل عوارضی که در دوره رشدم برایم اتفاق افتاده است که جنگ برایم خیلی مسأله شده است. در خانواده خودم و اطرافیانم این قضیه دنبال می‌شده است و در هشتگرد هفته‌ای یکبار تشییع جنازه شهدا داشته‌ایم. ما وقتی سال سوم راهنمایی بودیم یکی از همکلاسی هایم برادرش شهید شده بود و برایم این سؤال به وجود آمد که من هم دارم پانزده سال را پشت سر می‌گذارم و می‌توانم مثل بقیه به جنگ بروم. پدرم هم با هفت تا بچه می‌رفت 45 روز جنگ.

بر اساس واقعیت می‌نویسید؟

خودم معتقدم زیاد داستان نویس و قصه گو نیستم بلکه درباره آن چیزهایی که درک کرده‌ام دارم می‌نویسم. تنها نمایشنامه‌ای که مربوط به داخل جنگ است، هم کمدی است. بعدها متوجه شدم که چون جنگ را ندیده‌ام نمی‌توانم درباره‌اش جدی بنویسم.

 پدرتان در جنگ چه نقشی را بر عهده داشته و برایتان چه قصه‌ها و تأثیراتی را آورده است؟

او صنعتگر بود یعنی قالب ساز و تراشکار بود. او در جنگ دست به اسلحه نزده است. قصه‌هایی که از جنگ می‌آورد مربوط به پشت جبهه است. او دو سه باری که اعزام شد در همین شغل فعالیت می‌کرد. چون در پشتیبانی جنگ بودند و هرگز با تیر و تفنگ سروکاری نداشت. در شب های عملیات بوده است و صحنه‌های مختلف را از عملیات‌هایی که در آنها بوده، برایمان تعریف کرده است؛ مثل همین عملیات کربلای 4 که ماجرای غواص‌ها در نمایشنامه قرار به آن می‌پردازم، پدرم در آن بوده است. برای مثال وقتی از اروند می‌خواسته‌اند سوخت به آن ور جبهه برسانند، آنها لوله‌هایی را طراحی کرده بودند که روی آب بود و عراق اینها را می‌زد و سوراخ می‌کرد. به خاطر همین بستها و وزنه‌هایی را درست کردند که لوله را زیر آب پنهان کنند. کارشان طراحی این چیزها بوده است. یک تانک ضد مین هم طراحی شد که طراحش پدرم بود و این را ساختند که دیگر انسان برای این کار نرود.

کشف نمایشنامه‌ها چگونه است؟

وقتی دغدغه‌اش را داری، وقتی سوژه‌ای پیدا می‌شود و جرقه‌ای می‌زند شروع می‌کنم به نوشتنش. مثلاً آقالیلا را یک نفر برایم تعریف کرد که یک مرد جنگزده به شهر دیگری می‌رود... و برایم مسأله شد که او را در این دیار غربت پیدایش کنم. مونس را از خواندن داستانی از امیرحسن چهلتن به نام مونس مادر اسفندیار گرفته ام. البته به واسطه تحقیقاتم تغییراتی در فرم روایی‌اش داده‌ام. اضافاتی هم داشته‌ام که در آن بستر اصلی مجلس زنانه شده است. حتی پایانش نسبت به داستان چهلتن تغییر کرده چون در آنجا مونس مدام بیرون می‌رود و وقتی هم زنها متوجه می‌شوند مونس افسرده می‌شود اما من نگاهم متفاوت است، درباره دروغ‌های مادرانه است که چرا آنها باید دروغ بگویند.

شاید برای نخستین بار است که در ایران من مطرح می‌کنم که مادر دلایلی دارد که دروغ می‌گوید. مادر به دلیل اینکه آینده را می‌سازد و ما از صلب پدر و گذشته‌اش می‌آییم. پدر ارث و میراث و شهرت و فامیلی ما را می‌آورد به همین دلیل پدر جزو گذشته ماست و در زمان حال ایستاده و مراقب گذشته و شهرت و آبروست. ولی مادر چون وظیفه تربیت را بر عهده دارد مدام به آینده فکر می‌کند و به همین دلیل هم رازهایمان را به مادرانمان می‌گفتیم و نه پدرانمان. اگر خواهرم از پسری خوشش می‌آمد اگر به من یا پدرم می‌گفت در جا مخالفت می‌کردیم چون منافی آبرویمان بود ولی مادر چون به آینده فکر می‌کند می‌گوید برو و برای اینکه این پیوند در آینده اتفاق بیفتد به برادر و پدر دروغ می‌گوید که آن قرار و آشنایی شکل بگیرد. مادرها به خودشان هم دروغ می‌گویند برای اینکه تولید عشق و امید به زندگی کنند. پدر به او خیانت می‌کند ولی مادر می‌گوید نه به من خیانت نکرده. چرا به خودش هم دروغ می‌گوید؟ به خاطر اینکه زندگی را حفظ کند و امید را بیاورد و مانع ناامیدی بشود. بعد از اجرای مونس بارها مخاطبان تماشاگران درباره این اجرا با من گپ زده‌اند. یکی می‌گفت بعد از دیدن این کار دخترم آمد و سر بر زانویم گذاشت که مامان وقتی بابا نیست چرا تو‌داری همه کارهایم را انجام می‌دهی و‌داری پیر می‌شوی. و من بسرعت دروغ گفتم که نه من پیر نمی‌شوم بلکه موهام دارد سفید می‌شود چون وقت نمی‌کنم آنها را رنگ بزنم. از او پرسیدم چرا این کار را می‌کنی؟ گفت که آن بچه حق ندارد ناامید و نگران بشود. یعنی مادر با گفتن دروغ نمی‌گذارد ناامیدی ایجاد بشود. فقط زندگی تولید می‌کنند و هر چه مانع بشود کنار می‌گذارندش. مادر مخالف نیستی است و مدام به هستی و زندگی فکر می‌کند. به همین دلیل وقتی به مادر یک نطفه می‌دهی، نطفه را تبدیل به جنین، جنین را تبدیل به بچه و بچه را با تربیت تبدیل به یک مرد رشید می‌کند. به یک مادر خانه خالی را می‌دهی، آن را تبدیل به آسایشگاه و جای امن می‌کند. به یک مادر یک سری حبوبات می‌دهی تبدیلش می‌کند به غذا. مادر وقتی بیکار می‌شود دو رشته نخ خالی را برمی دارد و به هم می‌بافد و لباس تولید می‌کند. مادر در حال تولید و زایش و زندگی تولید کردن است. این ویژگی مادرانه است و در مونس سعی کرده‌ام راجع به این ویژگی حرف بزنم. چون معتقدم جزو مفاهیم ازلی و ابدی است؛ یعنی ده هزار سال پیش هم این بوده و 5 هزار سال پیش هم بوده، الان هم هست و هزار سال آینده هم احتمالاً خواهد بود. این کار مادرانه است.

آیا علت خاصی دارد که مونس را باید در دل جنگ قرار بدهید در حالی که این مفهوم می‌تواند در هر جا و هر وضعیتی وجود داشته باشد؟

دقیقاً. اگر بتوانیم ایده درست بیاوریم و درام را درست تعریف بکنیم؛ بعد آن را به تاریخ و مسائل اجتماعی، به زبان و انسان معاصر آغشته بکنیم، دراممان به عقیده‌ام چاقتر و مهمتر می‌شود به این دلیل که یک بخش از تاریخ را ثبت می‌کنی و بعد فرهنگ و زبان و پوشش و مسأله انسان معاصرت را ثبت می‌کنی. این می‌تواند متنی باشد که صد سال دیگر بخواهند به متون رجوع کنند؛ اگر ببینند جنگی وجود داشته، درمی‌یابند با چه مسأله‌ها و عوارضی همراه بوده است. در جایی که درام خالی است فقط به انسان نمی‌پردازی بلکه به چیز دیگر هم آغشته‌اش می‌کنی. حس می‌کنم، این کمک می‌کند که درام کامل‌تر و جامع‌تری داشته باشیم.

قرار هم مسأله‌اش جنگ است، با این تفاوت که حالا پدر شخصیت محوری است؟

بله، در مونس مادر منتظر فرزند است و در قرار پدر. منتها در آنجا مادر قلب است و پدر فکر و اندیشه است، به همین دلیل هم فرم دو کار با هم متفاوت است. در مونس زندگی و رئالیسم حضور دارد. زندگی آن قدر زندگی است که یک بخشهایی از آن عبث و بیهوده است. زندگی را در مقابل نیستی قرار می‌دهیم و می‌گوییم هم دعواها و شادی‌ها و مسخره بازی‌ها هست و دل مونس برای اینها تنگ است. اصلاً زندگی همین است و بخشی از آن عبث وارگی دارد. به همین دلیل تماشاگران شاید احساس کنند که بخشهایی بی‌خود است برای اینکه دعوا می‌کنند و بعد بلافاصله آشتی می‌کنند. این از ماهیت زندگی می‌آید. پدر چون اندیشه است، آن سیالیتش آمد و تبدیل شد به این فرم سیال ذهنی که آدمها حکیمانه‌تر حرف می‌زنند ولی در مونس پر از ضرب المثل و مثالهای زنانه است. پدر هست که پند می‌دهد و مادر اصلاً پند نمی‌دهد.

در قرار بیشتر کودکی و گذشته آن بچه را می‌بینیم؟

دقیقاً. بابت همین تحلیلی که کردیم، مادر آمدن بچه‌اش را در آینده می‌بیند. اسفندیار آمده و او را در رخت دامادی می‌بیند. در آینده او را ملاقات می‌کند. در قرار، پدر که حافظ گذشته است پسرش را در گذشته و 9 سالگی ملاقات می‌کند. رجوعش به خاطراتش است. برای همین 9 سالگی بهرنگ را می‌بینیم، زحماتی که کشیده و برنامه‌هایی که برایش داشته و هر چیز دیگری آنجا این مدلی می‌شود.

فکر کنم آغاز غواص شدن بهرنگ هم به ترس از آب در 9 سالگی‌اش برمی گردد که بنابر اصرار پدرش بر ترس غلبه می‌کند و بعدها در شنا قهرمان کشور می‌شود و بعد هم سر از جنگ و اروند و بقیه قضایا در می‌آورد. این مسیر را پدر برایش تعریف کرده که از ترس به شجاعت برسد؟

 آفرین! و این شجاعت کار دستش می‌دهد. مثل ماجرای اسفندیار است که یادش می‌رود که چشم هایش رویین تن نیست و کار دستش می‌دهد. به خاطر اینکه بچه کنار رودخانه شنا می‌کرده و داشته غرق می‌شده، فوبیا پیدا کرده است. پدر مدرس شطرنج است و شطرنج ورزش، هنر و علم منطق و محاسبه است. چون من خودم سالها شطرنج‌باز دسته یک تهران بودم و الان مربی رسمی فدراسیون شطرنجم و ریتینگ بین‌المللی دارم. فضا را بخوبی می‌شناسم و به همین دلیل پدر را شطرنج باز گرفته‌ام که می‌خواهم وقوف داشته باشم به آدمهای این تیپی و نگره داشته باشم. به همین دلیل رفتارها، چینش‌ها و رفت و آمدها محاسبه گرانه است و هندسی وار است و دقیقاً مثل شطرنج است و همان طور که تو هم می‌گویی سعی نمی‌کنم از چیزهایی که می‌شناسم بگویم. پدر محاسبه گر و منطقی است که حالا اگر بچه فوبیا پیدا کرده، به زور می‌گذاردش کلاس شنا و آنقدر استمرار می‌دهد که قهرمان شنا می‌شود و همین خودش پاشنه آشیلش می‌شود. در سال 65 فراخوان می‌دهند که غریق نجاتها و شناگرها به جنگ بروند و چون همه دوستهایش دارند می‌روند و طبیعی است که بنابر شور جوانی او هم باید به همین سمت برود. بازخوانی قصه یوسف همین طور است. در آیه 14 وقتی برادرها مقابل یعقوب می‌ایستند می‌گویند که ما می‌خواهیم او را برای تفریح با خودمان به چمنزار ببریم. دقیقاً در قرار هم بنیامین هم به پدرِ بهرنگ می‌گوید که ما داریم به اروند می‌رویم که اگر بهرنگ هم باشد به ما خیلی خوش می‌گذرد. انگار یکی از پسرهای یعقوب دارد این حرف را می‌زند و این مدلی است که می‌برندش. دقیقاً مثل مدل اسطوره‌ای که می‌رویم که به هم بد نگذرد.

این نگاه به اسطوره در مونس که به اسفندیار و در قرار به یعقوب و یوسف اشاره می‌شود چه چیزی را می‌رساند با توجه به اینکه به یک مسأله روز‌داری می‌پردازید؟

این به پختگی‌ام برمی گردد. 10 سال پیش هم سر آواز ستاره‌ها با هم حرف زدیم. سالها تحقیق و مطالعه مرا به کارکرد درست اسطوره آگاه کرده است. تعریف اسطوره چیست، تعریف رخدادهای آغازین. مفاهیم را برایمان توضیح می‌دهد و ما با این مفاهیم می‌توانیم جهان را بهتر تشریح کنیم. درک بهتری از هستی داشته باشیم. سر این دو نمایش هدفم این بود که به مفاهیم ازلی و ابدی بپردازم و مسائل آغازین را مطرح کنم. به خاطر همین گفتم اگر یک پدر از خانواده‌های غواصان ازسال 65 تا 94 به مدت بیست و نه سال منتظر مانده است ما در اساطیر کدام شخصیت را داریم که طولانی مدت منتظر بازگشت پسرش بوده است؟ می‌دیدم که عامه فهم ترینش که مردم بیشتر می‌شناسند و خوانده‌اند یعقوب است. آنجا یعقوب 40 سال چشم به راه است و آنقدر انتظار می‌کشد که سوی چشم‌هایش را از دست می‌دهد. انگار صد سال از چشمهایش کار می‌کشد. همین را در قرار بازتولید کرده‌ام و باز سعی کرده‌ام که یعقوب حضور داشته باشد. با آنکه یعقوب یوسف را در شرایط دیگری و در خانواده دیگری می‌بیند ولی با دیدنش بینا می‌شود. او اشاره می‌کند که ندیدن‌ها و دوری‌ها ما را کور می‌کند و پدرمان را درمی آورد و دیدار است که ما را بینا می‌کند نسبت به همدیگر.

کسانی که به سمت آثاری با موضوع جنگ حالا با هر عنوانی می‌روند اکثراً افراد ناموفقی هستند به این دلیل که در سطح می‌مانند و همچنین پژوهش نمی‌کنند یا اینکه درک درستی از تراژدی جنگ ندارند و با نگاه خوشبینانه از پس ارائه مفهوم جنگ برنمی آیند زیرا این مسیر بسیار لغزنده است؛ اینکه شما درگیر این ماجرا نشده اید و از این لغزندگی پرهیز کرده اید چطور بوده است؟

نخستین بار در آقالیلا اتفاق افتاد برای اینکه آقالیلا هم بازخوانی اسطوره اسماعیل است. در آنجا اسماعیل قربانی یک وضعیت است و کاراکتر اصلی هم به این نام بود. به قربانی و مفهوم اساطیری، اشاره می‌کردم. در آنجا دیدم که این مسیر درست است. بنابراین از آن استفاده کرده‌ام... یکی دیگر اینکه مدام راست می‌گویم و حتی در نمایشنامه درخت ها که یکی از ضعیف‌ترین متونم هست اما آن را مثل بقیه متن‌هایم دوست دارم چون به پدیده‌ای می‌پردازم که ادای دینی به جایی است که در آن زندگی کرده ام. وقتی دهی خراب می‌شود که شهر بشود در آنجا درختهای کهن را از ریشه درمی‌آورند. این هم یکی از اساطیر کهن ایرانی است وقتی می‌خواهیم به مدرن برسیم انگار می‌خواهیم تمام سنتها را نابود کنیم. این را نماد کرده ام. سه تا درخت توت 500 ساله که باید 3 تا مرد دستشان را می‌گرفتند که قطرش بشود.

منبع: روزنامه ایران، سال 22، ش 6187، سه شنبه 24 فروردین 1395، ص 8.

دانلود گفت و گوی فوق در روزنامه ایران


نوشته شده در  جمعه 95/1/27ساعت  8:43 عصر  توسط حسین عسکری 
  نظرات دیگران()


فهرست همه یادداشت های این وبلاگ
آیین نقد و بررسی کتاب تاریخ هشتگرد نوشته حسین عسکری
نشست علمی درباره کتاب اشتهارد نوشته محمد پارسانسب
بازتاب انتشار کتاب تاریخ هشتگرد نوشته حسین عسکری - 1
یادداشت های حسین عسکری درباره محمدصادق فاتح یزدی
سندی تازه از سردار شهید شعبان علی نژادفلاح
اهل توقف طالقان به روایت استاد دکتر حکمت اله ملاصالحی
به مناسبت درگذشت دکتر محمود مصدق
دانلود نسخه pdf کتاب های حسین عسکری
کانال تلگرامی و صفحه های اینستاگرام و آپارات البرز پژوهی
شناسنامه وبلاگ البرز پژوهی
[عناوین آرشیوشده]